جدول جو
جدول جو

معنی فتح بن محمد - جستجوی لغت در جدول جو

فتح بن محمد
(فَ حِ نِ مُ حَمْ مَ)
ابن عبیدالله بن خاقان بن عبدالقیسی الاشبیلی الوزیر، معروف به فتح بن خاقان و مکنی به ابونصر. او کاتب و مورخ بود. در اشبیلیه به سال 470 هجری قمری / 1078 میلادی به دنیا آمد و در آنجا رشد کرد. وی بسیار سفر میکرد، و در مراکش به سال 529 هجری قمری / 1134 میلادی به قتل رسید. از نوشته های او یکی ’قلائدالعقیان’ است درباره شعرای مغرب (افریقای شمالی) و دیگر ’مطمح الانفس و مسرح التأنس فی ملح اهل اندلس’. (از اعلام زرکلی ص 766). او در کتاب قلائدالعقیان شرح حال شعرای مغرب را به بهترین عبارت نوشته است. گویند هنگامی که در اندیشۀ تألیف این کتاب بود به تمام امیران و وزیران و اعیان اندلس که اهل شعر و ادب بودند پیام فرستاد و آنها را از اندیشۀ خود آگاه کرد و از آنها خواست که نمونه ای از شعر یا نثر خود را برای وی بفرستند تا در کتاب خویش بیاورد، آنان نمونۀ آثار خود را با کیسه های دینار برایش میفرستاده اند. وی کسانی را که صله ای برایش فرستاده اند ستوده است و آنها را که از نیکی به او تغافل کرده اند هجا کرده است. این کتاب بارها در فرانسه و مصر و جاهای دیگر به چاپ رسیده است. کتاب دیگر او نیز به طبع رسیده است. (از معجم المطبوعات ستون 1434 و 1435)
ابن وشاح الازدی الموصلی، مکنی به ابومحمد. ابن الجوزی او را در شمار گزیدگان عباد اهل موصل نام برده و حکایاتی از صبر و زهد و تضرع وی آورده است. وفات او را به سال 170 هجری قمری نوشته اند. (از صفهالصفوه ج 4 ص 155)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ بُلْ فَ)
عبدالواحد بن محمد بن عبدالواحد. مشهور به آمدی. او راست: کتاب غرر و درر و آن مجموعه ای از کلمات قصار امیرالمؤمنین علیه السلام است به ترتیب حروف تهجی. وی در اواخر مائۀ چهارم و اوائل پنجم میزیست
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ فَ)
مظفر بن محمد. (خواجۀ عمید...) خراسانی. پس از آنکه رکن الدین ابوطالب طغرل بیگ بن سلجوق سلجوقی اصفهان را فتح و ضمیمۀ مستملکات خویش کرد حکمرانی اصفهان بابی الفتح مظفر داد و او ظاهراً از پیش حکومت نیشابور داشته و او را سه پسرابوالقاسم علی و ابونصر و ابوطاهر محمد بوده است و این ابوالفتح همان است که قصۀ ویس ورامین را از پهلوی به امر و بنام او نظم کرده اند.
ابوالفتح آفتاب نامداران
مظفر نام و تاج کامکاران...
خداوندی چو بوالفتح مظفر
ز سلطان یافته هم جاه و هم فر
هم از تخمه بزرگ و هم ز دولت
هم از پایه بلند و هم ز همت
هم از گوهر گزیده هم ز اختر
هم از منظر ستوده هم ز مخبر
چو مشرق بود اصلش هامواره
برآینده از او ماه و ستاره
کنون زو آمده خواجه چو خورشید
جهان در فر نورش بسته امّید
زفتحش کنیت آمد وز ظفر نام
ازیرا یافته ست از هردوان کام
جهان چون بنگری پیر جوانست
عمید نامور همچون جهانست
جوان است او به سال و بخت و رامش
چو پیر است او به رای و عقل و دانش...
اگرچه فخر ایران اصفهان است
فزون زان قدر آن فخر جهانست
بدرد دل همی گرید نشابور
از آن کاین نامور گشته ست از او دور
بکام دل همی خندد صفاهان
بدان کز عدل او گشته ست نازان...
خداوندی بداد و دین مؤیّد
ابوالفتح مظفر بن محمد
خراسان را به نام نیک مفخر
سپاهان را بحکم داد داور.
(از دیباچه و خاتمۀ منظومۀ ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا